بعد از فهمیدن این خبر دو روز من و همسر گیج بودیم...
کل روز یه گوشه خیره می شدم و همسر هم ساکت تو خودش و موبایلش بود...
به هزار و یک دلیل خیلی از این کار می ترسم.
اول اینکه به نظرم خیلی زود اومد و ما حداقل یکسال دیگه منتظرش بودیم.
دوم اینکه احساس می کنم از نظر مالی، زبان و فنی در سطح دلخواهمون نیستم.همسر از نظر فنی نسبتا خوبه...ولی نمی دونم بازار کارش اونور چطوره الان؟
ولی زبانش خیلی خوب نیست و متوسطه حدودا...من هم خودمو هم از نظر فنی اصلا قابل رقابت تو اون محیط نیستم...
نمی دونم چی میشه و قراره چه اتفاقی بیفته...
احساس می کنم یه طوفان داره میاد سمتمون و من فقط وایستادم و تماشاش می کنم...
این چند روز با چند تا از دوستانمون هم حرف زدیم...یه عده ما رو ترسوندن و یه عده تشویقمون کردن...خلاصه دز بیم و امید داریم جلو میریم و کارهامون رو می کنیم...
هنوز به مامانم اینها و خانواده همسر نگفتم.اونم برای خودش داستانیه...
فقط نزدیکترین دوستانمون می دونن و خواهر من... دوستانمون که طبیعتا خوشحال نشدن از این موضوع.خواهرم هم بخاطر خودمون خوشحال شد ولی مطمئنم اصلاااا ته دلش خوشحال و راضی نیست...
از امروز میخوام برای خودم و همسر برنامه ریزی جدی زبان بکنم..خودش که می دونم دنبال این چیزا نیست و بازم من باید دنبالش بدوم.
خلاصه تصور خارج شدن از این آرامشمون و جدال با روزگار و زندگی جدید فعلا منو بدجور ترسونده.ولی هر طور فکر می کنم هنوز قصد ندارم قبل از شروع مبارزه جا بزنم...
امروز ایمیل درخواست مدیکال و سوئ پیشینه من و همسر و آیلتس همسر اومد...
الان منتظرش نبودم.فقط همین...
حالا که در دوران لاج به سر می برم یادم افتاد اطلاعات خیلی خوبی از وبلاگها مخصوصا وبلاگهایی که در مورد استرالیا و تجربیاتشون می نوشتند کسب کردم.حالا احساس می کنم به مسافران جدید باید ادای دین کنم.
امروز این وبلاگ رو ایجاد کردم تا بتونم اطلاعاتم، احساساتم و تجربیاتم رو به دوستان منتقل کنم.امیدوارم مفید واقع بشه