در راه زندگی جدید

نوشته های من در راه صدور ویزای استرالیا

در راه زندگی جدید

نوشته های من در راه صدور ویزای استرالیا

مدیکال2

     وقتی مدیکال اومده همه چیز زندگیمون دستخوش این موضوع شده.

روز دوشنبه مدیکالمون رو باید بدیم...هنوز که هنوزه هه کارهامون رو می کنیم..ولی مرددیم بین رفتن و موندن...هر روز با یه دلگیری و بغضی بیدار میشم که نمی دونم تا کی طول می کشه...

فعلا که از تعلیقی در اومدیم و در تعلیق بدتری افتادیم...

سوء پیشینه

 امروز برای  گواه*ی سو پی*شینه اقدام کردیم.رفتیم همون مرکزی که دفعه پیش رفته بودیم.خیلی خلوته و اون دفعه خیلی زود به دستمون رسید. 

برای سو پیشینه خودشون کارتخوان گذاشتن و نفری ده هزار تومن بابت تمبر و انگشت نگاری پرداخت کردیم  و هشت هزار تومن هم بابت کارمزد خود مرکز دادیم. ظاهرا می شه پرداخت کلیه کارها رو بدون مراجعه به بانک تو خود مرکز انجام داد.

مدارک لازمش هم  اصل و کپی شناس*نامه و کارت مل*ی و یک قطعه عکس  و معرفی نامه یا درخواست فردی بود.

من مدارک مربوط به تعویض  گواهنامه ام رو یادداشت کردم که برم سراغش .چون استفاده ای ازش نداشتم دو سال از مهلت اعتبارش گذشته والان باید سالی پنج هزار تومن هم جریمه بدم. تو استرالیا تا اونجایی که من می دونم تا دو تا سه ماه میشه بدون گواهینامه رانندگی کرد.میخوام برای اون موقع داشته باشمش.

زبان رو دست وپاشکسته ادامه می دیم و ای بدک نیست...ولی نمی دونم همسر می تونه نمره لازم رو بیاره یا نه؟ 

فعلا که فقط امیدواریم.اگه نمره لازم رو نیاره باید 4000دلار بابت کلاس زبان بدیم که با این  قیمت دلار واقعا سخته... 

 فعلا روزهامون همینطوری می گذرن و کم کم داریم خودمون رو آماده می کنیم.در درجه اول دغدغه من زبانمونه و در درجه دوم کار من که باید خودم رو توش به روز  کنم.فعلا فقط سعی میکنم با دید مثبت نگاه کنم و خودم رو به روز کنم در زمینه فنی ...تا ببینیم خدا چی میخواد.

همچنان مدیکال

  یکشنبه که مامان اینها از سفر اومدن قضیه رو بهشون گفتم...دیدن چهره مامانم تو اون لحظه برام سخت ترین لحظه این چند وقتی بود که خبر رو فهمیدم.من تک تک حالتهای  چهره مامانم رو خیلی خوب می فهمم و می بینم...گوشه های لبش آویزون شدن و صورتش جمع شد... 

ولی خودشو خیلی خوب برخورد کردن و گفتن این زندگی شماست و نباید به خاطر ما و بودن پیش ما به خطر بندازینش... 

ولی می دونم اصلا اصلا دلشون نمی خواد من برم.فقط به خاطر اینکه من نگران نباشم و آرامش داشته باشم اینطوری بهم می گه. 

خلاصه همسر با بابا کمی صحبت کرد و کمی در مورد اینکه چیکار کنیم و مسائل مالیش حرف زدیم و شام خوردیم و اومدیم...   

قبلش اونقدر با همسر حرف زده بودم که داشت می رفت امتحان آیلتسش رو کنسل کنه.ولی با برخورد مامان اینها عزمش جزم شد که حتما بریم. 

نمی دونم.وحشتناک مردد و دو دلم... 

الان فقط پدر مادر من و دو تا دوست نزدیکمون می دونن...همسر هنوز نمی خواد به خانواده خودش بگه...تا ببینیم چی میشه و خدا چی میخواد.خودمو در بست سپردم دست خدا...گفتم اگه صلاحمونه کاری کن بشه وگرنه کاری کن نشه خدای من...یه راهی چیزی پیش پام بذار تا بتونم با دل قرص تصمیم بگیرم. 

 

این چند وقته شروع کردیم موقع پیاده روی با همسر انگلیسی حرف می زنیم.راستش من خودم آدم حراف و حاضر جوابیم...یعنی کسی نمی تونه با من کل کل کنه و حتما جواب کم میاره...ولی احساس میکنم تو این حالت و حرف نزدن واقعا خیلی سخت باشه...  

 

از طرف دیگه بازار کار اونجا خیلی منو نگران کرده.چون خیلی بنیه مالی نداریم که بتونیم بریم مدت طولانی بدون کار کردن اونجا بمونیم...فقط از خدا میخوام بهترین راه رو پیش پامون بذاره.آمین...

روزهای بعد از مدیکال

بعد از فهمیدن این خبر دو روز من و همسر گیج بودیم... 

کل روز یه گوشه خیره می شدم و همسر هم ساکت تو خودش و موبایلش بود... 

به هزار و یک دلیل خیلی از این کار می ترسم. 

اول اینکه به نظرم خیلی زود اومد و ما حداقل یکسال دیگه منتظرش بودیم. 

دوم اینکه احساس می کنم از نظر مالی، زبان و فنی در سطح دلخواهمون نیستم.همسر از نظر فنی نسبتا خوبه...ولی نمی دونم بازار کارش اونور چطوره الان؟ 

ولی زبانش خیلی خوب نیست و متوسطه حدودا...من هم خودمو هم از نظر فنی اصلا قابل رقابت تو اون محیط نیستم... 

نمی دونم چی میشه و قراره چه اتفاقی بیفته... 

احساس می کنم یه طوفان داره میاد سمتمون و من فقط وایستادم و تماشاش می کنم... 

 

این چند روز با چند تا از دوستانمون هم حرف زدیم...یه عده ما رو ترسوندن و یه عده تشویقمون کردن...خلاصه دز بیم و امید داریم جلو میریم و کارهامون رو می کنیم... 

 

هنوز به مامانم اینها و خانواده همسر نگفتم.اونم برای خودش داستانیه... 

فقط نزدیکترین دوستانمون می دونن و خواهر من... دوستانمون که طبیعتا خوشحال نشدن از این موضوع.خواهرم هم بخاطر خودمون خوشحال شد ولی مطمئنم اصلاااا ته دلش خوشحال و راضی نیست...   

 

از امروز میخوام برای خودم و همسر برنامه ریزی جدی زبان بکنم..خودش که می دونم دنبال این چیزا نیست و بازم من باید دنبالش بدوم.

 

خلاصه تصور خارج شدن از این آرامشمون و جدال با روزگار و زندگی جدید فعلا منو بدجور ترسونده.ولی هر طور فکر می کنم  هنوز قصد ندارم  قبل از شروع مبارزه جا بزنم...

مدیکال

امروز ایمیل درخواست مدیکال و سوئ پیشینه من و همسر و آیلتس همسر اومد...


الان منتظرش نبودم.فقط همین...