در راه زندگی جدید

نوشته های من در راه صدور ویزای استرالیا

در راه زندگی جدید

نوشته های من در راه صدور ویزای استرالیا

خان سخت

    بلاخره خان سخت گفتن به رییسم رو رد کردم.الان مثل پرنده احساس سبکی می کنم.خدا رو شکر خیلی بهتر از اونچه که انتظار داشتم برخورد کرد.واقعا خدای شخصیته و یکی از موهبت های محیط کارم.

حالا مونده سخت ترین خان یعنی صحبت با مامان و بابام.

قدم بعدی

آخر هفته بلاخره به خانواده همسر گفتیم و تاکید کردیم که فعلا کسی در خانواده نفهمه تا ببینیم چیکار می کنیم.البته مهمترش هنوز خانواده خودم هستن که بهشون نگفتیم و خیلی نگران اون بخش هم هستم.اونها هم فردا از سفر میان.

این هفته هم باید با رییسم صحبت کنم.ولی قبلش میخواستم با کسی مشورت کنم که شانس خوشگل من امروز نیست.حالا باید ببینم چطور میشه.

به کار خوبی که کرده بودیم این بود که تو خانواده و فامیل هیچ کسی نمی دونست و الان که ویزا اومده تازه میخوایم به اقوام بگیم.البته خانواده هامون در جریان بودن.

الان هم که اومده به هیچ کسی نمی گیم که برای همیشه داریم میریم.می گیم فعلا داریم شش ماه میریم بررسی کنیم تا ببینیم چیکار می تونیم بکنیم.

کلا به نظر من این حالت بهترینه.اگر هم روزی به هر دلیلی خواستیم برگردیم فشار روانی رومون وجود نداره.

روزهایی که گذشت

روزهایی که گذشت...

روزی که زندگیمونو با همسرم شروع کردیم گفت که از قبل از دواج به فکر رفتن بوده و قرار بوده بره سوئد و...الانم دلش میخواد یه روزی بره از ایران.منم یه دختر بابایی اصلا فکر نمی کردم به این چیزها...ولی یه لحظه هیجانی شدم گفتم بریم.خلاصه اولین قراردادمون رو بر اساس کار همسر با گلدن آسیا یا یه همچین چیزی تو سال 87 بستیم و یه معلم خصوصی آیلتس گرفتیم.یه مدتی گذشت و کلاسهامون همچنان ادامه داشت و اوضاع کار همسر هم خیلی خوب شد...منم تو محل کارم رسمی شدم و کم کم سرد شدیم.حتی برای اسس همسر هم اقدام نکردیم.تا اینکه جریانات8*8 و سراشیبی وحشتناک مملکت ما شروع شد.رفتیم پیش یه وکیل دیگه و اون صلاح دید روی من اقدام کنیم.همسر هم بشکن زنان اومد بیرون که آخ جون تو باید آیلتس بدی 
من زبانم اون موقع بد نبود ولی کلا خیلی جدی نمی گرفتم.اونقدر شل اومدم تا قوانین عوض شد و باید در چهار بند 7 میاوردم.وکیلمون هم با توجه به سراشیبی دلار بهمون زنگ زد که باید بیاین قرارداد رو عوض کنیم و دلاریش کنیم یا فسخ کنیم.دوباره رفتیم قراردادمون رو تمدید کردیم و من انگار یه پرده ای از جلوی چشمم اتفاده باشه که چقدر فرصت از دست دادم گذاشتم پشتش به زبان خوندن .بیشتر از دو سه تا معلم خصوصی عوض کردم و چه موسسه ها که نرفتم.ولی هیچ فایده ای نداشت و همش 6 تا 6.5 می آوردم و همین باعث می شد روز به روز استرسم بره بالا و واقعا تو امتحانها اصلا خوب نباشم.حتی پیش معلم دامون هم که خیلی تاییدش می کرد رفتم.ولی همش نا امیدی.چون خیلی از زیر کار در رو بود ،حداقل زمان من البته. 
خلاصه یه روز در اوج نا امیدی تو فروم قسمت آیلتس بودم دیدم یه کاربری که خیلی هم آشنا نیست تبلیغ یه موسسه رو کرده.به همسر گفتم و زنگ زد باهاشو ن صحبت کرد.شاید اون روز نقطه عطف پروسه آیلتس من بود.موسسه خیلی کوچیک و جمع و جوری که دوتا استاد عالی داشت.واقعا مثل برادر برای من انرژی گذاشتن.همون موقعها هم من از اداره مرخصی گرفتم نشستم به آیلتس خوندن.اونقدر عالی شده بودم که گاهی کلاسهای اسپیکینگ و فری دیسکاشن رو من اداره می کردم.برای ارمنستان هم رزرو کردم و با همسر و مامانم اینها رفتیم اونجا.امتحان فوق العاده سخت بود شانس من.و کل مسافرت اونقدر اشک ریختم که کوفت همه شد.ولی فرداش با روحیه خیلی خوب رفتم اسپیکینگ.خیلی عالی صحبت کردم.بدون هیچ مکثی و با کلمات نسبتا مناسب.یعنی فکر می کردم حتما حداقل 7.5 می شم تو اسپیکینگ.ولی ارمنستان بر خلاف گذشته اصلا خوب نمره نمی داد.و من دو تا 7 و دوتا 6.5 آوردم.دیگه خیلی نزدیک شده بودم.بلافاصله یه آزمون هم تو تهران رزرو کردم.شانس من ته سالن بلندگوها اکو می شد و هرچی ما اعتراض کردیمن هیچ اهمیتی ندادن.دنیا روی سرم خراب شده بود.اومدم خونه و به همسر گفتم برای من همه چی تموم شد.دیگه نمی تونم. 
آخرین امتحان رزرویم رو هم کنسل کردم و با خیال راحت نشستم.شانس خوشگلمون همون روز ها وکیلمون رو هم سر یه جریانی که خودش مقصر نبود زندانی کرده و دفترشون رو پلمپ کرده بودن.دیگه ما کلا بیخیال مهاجرت شدیم.حدود دی ماه 91 بود . یه روز همینطوری همسر امتیاز منو محاسبه کرد دید الان سابقه کارم دو سال اضافه شده و با نمره 0 آیلتس هم می تونم اقدام کنم.البته فقط دوماه تا پایان بازه سنیم و از دست دادن 5 امتیاز فاصله داشتم.باورمون نمی شد...هنوز امیدی هست.ولی خوب نه به وکیلمون دسترسی داشتیم و نه اصلا امیدی بود که حالا حالا ها بتونه از زندان در بیاد.من به پهنای صورتم اشک می ریختم که حالا که هنوز امیدی هست ما هیچ کاری نمی تونیم بکنیم.همون شب هم می خواستیم با دوستانمون بریم سفر که این رو فهمیدیم.همسر کلی دلداریم داد و قرار شد بدون فکر به این موضوع سفرمون رو بریم.البته اسسمنت من هم برای 6 سال کار بود.همون روزها دامون عزیز بزرگترین لطف و محبتی که می شد رو کرد و وقتی تو یه ایمیل شرایط رو بهش توضیح دادم گفت که با اسسمنت قدیم اقدام کنین و وقتی اسسمنت جدید رو گرفتین ارائه بدین.همون روزها وکیل بیچاره مون هم آزاد شد و ما رفتیم دیدنش.بنده خدا خودش و خانواده اش دفتر رو اداره می کردن.از توی خونه تمام مدارک رو اسکن داشت.اونها رو برداشت و با نامه سابقه کار 8 ساله اقدام کردیم.هر لحظه برای ما حیاتی بود.تو این فاصله EOI رو هم با ادعای سابقه 8 ساله پر کردیم.و لاج هم کردیم.خلاصه با ناامیدی پیش می رفتیم تا اینکه نامه اسسمنت تایید 8 ساله اومد.حدود فروردین 93.و اردیبهشت هم فرم 80 رو فرستادیم و رفتیم سر زندگیمون.تنها تماسمون تو این مدت با کیس آفیسر برای تمدید زمان آیلتس همسر بود و عملا این فاصله زمانی برامون خیلی راحت گذشت.البته پدر در اومدن هامون قبل لاج بود . اینقدر با جزییات نوشتم که ببینین ما بارها ناامید شدیم.من بیشتر از 5 بار آیلتس دادم.قبول دارم که اوایل واقعا نخونده می رفتم(همون موقع که 250 تومن بود) ولی هر بار استرسش رو تحمل می کردم.هزینه هایی که کردیم بماند.ولی در تقدیرمون این تجربه زندگی جدید بود و امیدوارم مثل همیشه که دست خدا رو پشتمون احساس کردیم ما و همه دوستانی که لایق زندگی بهتر در محیطی آزاد هستند در این پروسه موفق باشن و راضی از تصمیماتشون.ببخشید خیلی طولانی شد. 
و اما حس و حال روزی که ویزا اومد.صبح روزهای تعطیل منو همسر میریم پارک ملت پیاده روی. روز عید هم صبح زود بیدار شدیم که بریم.همون موقع همسر کلید ماشین رو برداشت و در رو بست.درنتیجه کلید نداشتیم.پدر مادرم هم نبودن که ازشون بگیریم. با خواهرم هماهنگ کردیم حداقل کلید اونها باشه و رفتیم پیاده روی.تو پارک همسر گفت زمستون چیکار کنیم...همون موقع از ذهنم گذشت حالا ببین زمستون هستیم...!!!! 
وقتی رسیدیم دم خونه همسر گفت...ااا یه ایمیل برام اومده که EOI شما ceased شده!!! منم گفتم بابا ما که خیلی وقته کارمون از اون قسمت گذشته.یکی از دلایلش گرنت ویزا بود.گفتم یا گرنتمون اومده یا ریفیوز شدیم...همون موقع هم همسر در رو با طلق هایی که تو ماشین داشت!!! باز کرد رفتیم تو و سریع ایمیل EOI رو فرستادیم برای وکیلمون.بعدش من تخم مرغ عسلی گذاشتم بپزه و رفتم تو اتاق.همون موقع همسر گفت اااا یه دونه هم نامه IMMI Grant اومده...حالا کل کلمه رو با هم خونده بود.از تو اتاق گفتم نه بابا اگه ایمیل گرنت بود باید فقط گرنت می نوشت.با این حال زود اومدم بخونمش...حالا مگه همسر می ذاشت...هی صفحه رو بالا پایین می کرد.خلاصه یه کم عصبانی شدم و با دقت به اتچمنت نگاه کردم دیدم بله نامه گرنته...دیگه تخم مرغهای عسلیمون هم سفت شده بود و من به جای خوشحالی قطره اشکی ریختم و سر همسر غر زدم که چرا مراقب تخم مرغها نبودی...!!!(یادمه سالهای قبل رویاهای زیبایی برای رسیدن نامه گرنت داشتم. قرار بود کار و بار رو ول کنیم و بریم بیرون خوش گذرونی و اینور اونور). 

بعد اون روز  تنها اتفاقی که تو زندگی ما افتاده اینه که  من خوابم به شدت کم شده.یعنی شبهای تعطیلی 12 زودتر نمی خوابیدم و صبح هم از 6 بیدار بودم.تازه ظهر هم چرتی نمی زدم. 

به دوتا از دوستای صمیمیون همون روز اول گفتیم.اونها هم کلی به ما دلداری دادن که حتما موفق میشین و نگران نباشین و  این حرفها...بعدشم خانوم دوست همسر  که تازه از استرالیا اومده بود رو فرداش دیدیم.اونم کلی باهامون حرف زد و بهمون امید داد که نگران نباشین و این حرفها... 

من هنوز ته دلم اصلا اطمینان ندارم.با همسر تلاش می کنیم برای زبان.ولی نه اونطور که باید.خودم هم شروع کردم جزوه های کلاسهامو می خونم. 

هنوز به مامانم اینها نگفتیم. ولی خواهرم وقتی داشتم به دوستم اشاره می کردم که نگه متوجه شد. 

امشبم میخواستیم به بابای همسر بگیم شانس ما عموش اینها اونجان.در نتیجه مجبوریم  بعدا دوباره یه روز بریم بهشون بگیم قضیه چیه.می دونم که خواهر همسر حسابی گریه زاری راه می اندازه.چون تو اون خانواده تنها کسیه که اصلا دلش نمی خواد ما بریم. 

خلاصه اینکه احوالات ما در این روزها حسابی قاطی پاتی می باشد.

And finally...

امروز صبح ساعت ٩:٣٠ ویزامون اومد.

وقتی خوندم هیچ حسی نداشتم.نه شادی نه غم.بی حس بی حس بودم.

یادم افتاد چه حجم کاری هست که باید انجام بدیم و چقدرررر عقبیم از همه چی.


خان بعدی

خدا رو شکر همسر هم در آزمون آیلتس نمره لازم رو آورد و امروز ارسال کردیم و دیگه فعلا کاری نداریم و فکر کنم حالا حالاها فقط منتظریم...